
مرز بین علم و شبهعلم در چیست؟ آیا ابزاری وجود دارد که در درک این تمایز یاریمان کند؟ با نگاهی گذرا به فلسفهی علم امکانات خود را بررسی میکنیم.
کم نیستند متفکرانی که بحثها و پرسشهای فلسفی پیرامون علم و اساساً مباحث فلسفهیِ علم را بیاعتبار میدانند. اغلب آنها بر این عقیدهاند که علم طی هزاران سال کوشش فکری بشر پیش رفته و اما فلسفه در تمام این چند هزار سال درجا زده و کمترین پیشرفتی نداشته است. البته مشکل اینجاست که رد فلسفه جز با فلسفه ممکن نیست و به تعبیر منسوب به ارسطو، حتی برای رد فلسفه نیز باید فلسفه ورزی کرد. یعنی برای نشان دادن اینکه فلسفه بی اعتبار است هم باید به روش فلسفی اندیشید و استدلال کرد.
چیستی فلسفهی علم
فلسفهیِ علم به شکل متعارف آن دسته از کوشش فکری انسان است که تلاش میکند پیامدهای فکری و فلسفی علوم را از جنبههای گوناگون تاریخی، منطقی و حتی روششناسیک تحلیل کند. داستان از اینجا شروع شد که تحولات علمی پس از قرن ۱۶ و ۱۷ میلادی و پس از ظهور دانشمندانی مانند گالیله و نیوتن و کپلر؛ ماکسول و فارادی و پلانک و هایزنبرگ و انیشتین و… فهم انسان از جهان را به شکل بنیادینی تغییر داد و حتی بر دیدگاه فلسفی بشر نیز تاثیر گذاشت. مثلاً زمانی که ادوین هابل در سال ۱۹۲۳ دریافت که کهکشان آندرومدا بیرون از کهکشان راهشیری قرار دارد، انسان دریافت که جهان هستی به مراتب بزرگتر از آن است که تا آن زمان تصور میکرده است. نکته مهم اینجاست که مفهوم بینهایت مفهومی فلسفی است، بنابراین اگر علم به این نتیجه برسد که ابعاد جهان بینهایت است؛ اساساً پرسشی فلسفی را طرح زده است؛ به این معنیکه علم نتیجهگیریاش را بر اساس پرسشی فلسفی به سرانجامی رسانده است.
از شامورتیبازان شبهعلمی تا آنچه که علم میتواند باشد!
تحولات علمی در زیست شناسی، شیمی، فیزیک و کیهانشناسی و حتی این این اواخر در ژنتیک و کامپیوتر اگر چه تحولاتی در حوزهی علم و فناوری بودند اما گسترهی نفوذ آنها به فلسفه نیز باز شد و پرسشهای جدید فلسفی در ذهن بشر ایجاد کرد. پرسشهایی که پاسخ آنها را در آزمایشگاه و با روش علمی نمیتوان یافت. پرسشهایی که به عبارت سادهتر، روش پاسخ دادن به آنها تعقل و منطق است نه آزمایش تجربی. علم میتواند پیامدهای فلسفی به دنبال خود داشته باشد. آنچنانکه نظریه نسبیت اینشتین در سالهای آغازین قرن بیستم پرسشهای فلسفی بسیاری را به همراه خود آورد. مثلاً پرسشهایی دربارهیِ ماهیت زمان؛ در هم تنیدگی فضا و زمان؛ افق رویداد و بسیاری مسائل دیگر که اگر چه در قلمرو علم بودند اما رنگ و لعاب فلسفی نیز داشتند.
فلسفه علم در قرن اخیر با تحولات علمی وارد فاز جدیدی شد. پایهگذاری و توسعهیِ فیزیک کوانتومی در قرن بیستم بهویژه انتشار اصل عدم قطعیت هایزنبرگ در سال ۱۹۲۷ بار دیگر به مناقشات فلسفی دامن زد و پرسشهای بنیادینی دربارهیِ یک مساله فلسفی دیرینه، یعنی علیت ایجاد کرد. علیت یک مساله فلسفی بود اما کار هایزنبرگ در فیزیک در آن زمان، زوایای تازهای از این مساله را برای انسان روشن میساخت. در آن حال میشد پاسخ بسیاری از پرسش های فلسفی را با بهرهگیری از نتایج علوم تحلیل کرد. مسأله فلسفی جبر و اختیار، میتوانست با مفهوم دترمینیسم و جبرگرایی در علم مکانیک و فیزیک کوانتومی تبیین و تحلیل شود.
مفصلبندی پایانی: نقش فلسفهیِ علم در تمایز علم از غیرعلم
یکی از مهمترین مباحث فلسفه علم مسئله تفکیک علم از غیر علم است. دلیل آن هم واضح است. علم به عنوان یک کوشش فکری معتبر شناخته میشود و میتواند بودجهیِ نهادهای سرمایهگذار را جذب کند. به همین جهت، بسیاری از افراد تلاش میکنند با سوءاستفاده از نام معتبر علم، از فعالیتهای غیرعلمی خود کسب درآمد کنند. هنگامی که علم توانسته بود خودرو و هواپیما و یخچال و لامپ الکتریکی بسازد، منشاء بیماریها را کشف کند و راهی برای درمان بسیاری از آنها پیدا کند، در نتیجهیِ تمام اینها، مقبولیت عمومی آن گسترش یافت و عدهیِ زیادی سعی کردند برای معتبر جلوه دادن کارهای خود، دست به دامان عنوان علمی شوند. درست در همین بزنگاه بود که اهمیت فلسفه علم بر آدمی پررنگتر شد تا نگذارند هر فعالیتی بتواند خود را به عنوان فعالیت علمی جعل کرده و از بودجههای علمی سوءاستفاده کند. به همین جهت، به تدریج عدهای از فیلسوفان خود را با پیامدهای فلسفی علوم و عدهای دیگر با مساله تفکیک علم از غیر علم مشغول کردند.