گسترش مسیرهای فکری؛ فرضیهای نو درباره کارکرد واقعی روان درمانی
پژوهشگران میگویند فرایند مؤثرترین بخش رواندرمانی شاید نه در «کشف ناخودآگاه»، بلکه در تغییر نقشهی ذهنی و شیوهی پیمایش درونی انسان رخ دهد؛ دیدگاهی تازه که میکوشد مکانیسم واقعی درمان را در سطح شناختی و عصبی توضیح دهد.

تصویری کلیشهای از رواندرمانی، بیماری را نشان میدهد که روی یک کاناپه دراز کشیده و دربارهی عمیقترین رنجهایش صحبت میکند. در این فرایند، فرد به عادتها، افکار و انگیزههای ناهشیار خود آگاه میشود، پدیدهای که سالها محور رواندرمانی بوده است. اما اینکه این آگاهی چگونه در مغز ایجاد میشود و چه فرآیندهای شناختی پشت آن قرار دارد، همچنان یک راز است.
یان آرو، دانشیار دانشگاه تارتو، میگوید:
«بخشی از مشکل رواندرمانی این است که ما درک درستی از سازوکارهای زیربناییاش نداریم. برای همین طراحی یک روش درمانی دقیق دشوار است.»
به گزارش پایگاه علمی خبری دانه، در مقالهای منتشرشده در سال ۲۰۲۵ در مجله Perspectives on Psychological Science، آرو و نیک کَبْرِل (دانشجوی دکتری او در دانشگاه زوریخ) مطرح میکنند که اصلیترین سازوکار رواندرمانیِ مبتنی بر گفتوگو، آگاه شدن از چالشهای روانی و رفتاریِ نادیدهگرفتهشده است.
آنان پیشنهاد میکنند که این «آگاه شدن» را میتوان بهعنوان فرایندی درک کرد که نقشهی شناختی فرد را گسترش میدهد و شیوهی حرکت او در ذهنش را تغییر میدهد.
چنین چارچوبی حتی امکان ارائهی یک نظریهی آزمونپذیر دربارهی همبستگیهای عصبی موفقیت درمان را فراهم میکند.
کَبْرِل از تجربهی شخصی خود به این نظریه رسید. او متوجه شده بود که چگونه پرسشهای درمانگر باعث میشود در ذهنش جستوجو کند؛ و این فرایند درونینگری، بسیار تأثیرگذار بود.
او گفت: «وقتی در ذهنم دنبال چیزی میگردم، همیشه انگار دارم در یک فضا حرکت میکنم.»
با بررسی بیشتر این احساس، او فهمید تنها نیست. در مقالهای در سال ۲۰۲۴، آرو و کبرل نشان داده بودند که بیماران و درمانگران در جلسات رواندرمانی از زبان مکانی و فضایی بیشتری استفاده میکنند(جملاتی مانند «این یک قلمروی ناشناخته است» یا «دارم دور خودم میچرخم»)نسبت به مکالمههای روزمره.
در مقالهی جدید، آنها چارچوبی را پیشنهاد میکنند که بر اساس آن، افراد جهان درونی خود را با نقشههای شناختی میسازند: ساختارهایی ذهنی از اشیاء، مفاهیم، افراد و خاطرات و روابط بین آنها.
الهام این نظریه از پژوهشهای مربوط به نحوهی نمایش فضا در مغز آمده است.که مشخص میکند. در هیپوکامپ(بخشی از مغز که در پردازش حافظه و یادگیری نقش دارد.)، سلولهای مکانی(place cells) هنگام قرار گرفتن در یک نقطهی خاص فعال میشوند و سلولهای شبکهای(grid cells) در قشر انتورینال(بخشی از مغزکه نقش کلیدی در پردازش اطلاعات فضایی و حافظه دارد و به ارتاط بین قشر مغز و هیپوکامپ کمک میکند.) نقش نوعی دستگاه مختصات را دارند. پژوهشهای تازه نشان دادهاند که این سلولها مفاهیم انتزاعی مانند زمان، صدا، سلسلهمراتب اجتماعی و معنای کلمات را نیز کُدگذاری میکنند
آرو میگوید:
«مغز به احتمال زیاد از این سیستم نقشهبرداری در حوزههای دیگر هم استفاده میکند. ایدهی ناوبری ذهنی میتواند چارچوبی عمومی برای درک تفکر و شناخت انتزاعی باشد.»
درک دروننگری بر اساس این مدل میتواند به افراد کمک کند بفهمند تغییر مسیر حرکت در ذهنشان (تغییر جریان فکریشان) ممکن است آنها را از الگوهای فکری ناسالم خارج کند.
برای مثال، فردی افسرده ممکن است فکر کند نقص دارد، و هر تعامل منفی را نشانهی همین نقص بداند. این چرخهی فکری بارها تکرار میشود و مسیر ذهنی منفی «عریضتر» و تثبیتشدهتر میشود،مانند مسیری در جنگل که با قدم زدنهای مکرر پهنتر میشود.
اما وقتی درمانگر او را به مسیر دیگری هدایت میکند(یعنی مسیر ذهنی تازهای)ممکن است بتواند افکار خود را دوباره معنا کند و همهچیز را گردن خودش نیندازد.
کبرل پیشنهاد میکند درمانگر میتواند بگوید:
«این همان جایی است که هر بار گیر میکنیم. باید از این محدوده فراتر برویم.»
آرو معتقد است این مسئله فقط مخصوص افراد دارای اختلال روانی نیست:
«اغلب مشکل این است که مردم نقشههای ذهنی محدودی دارند. این مسئله بسیار فراگیر است. شاید یکی از اهداف جامعه باید این باشد که شیوهی فکر کردن مردم را گسترش دهیم.»
هدف کوتاهمدت این مقاله، دعوت از روانشناسان و عصبپژوهان برای طراحی آزمایشهایی است که این مدل را آزمایش کنند.



