فلسفه و تاریخ علم

چرا جامعه مدرن هم به فیلسوف نیاز دارد؟

تقابل فیلسوف‌ها و پادفیلسوف‌ها

در این جستار می‌خواهیم نگاهی کنیم به چیستی فلسفه و چرایی وجود آن، همراه ما باشید.

 «شیفته‌یِ حکمت کسی‌ست که می‌خواهد آن را به دست آورد.» – ژیل دلوز (۱۹۲۵-۱۹۹۵)

جامعه مدرن ساختاری است که یک پای‌اش در اقتصاد بازار است و پای دیگرش در نظام‌های سیاسی دموکراتیک، و نهادهای دانش‌محور مستقلی دارند که همواره علوم تجربی-تحلیلی آن را توسعه می‌دهند. با این تعریف نمی‌توانیم تمام جوامع امروزی را زیر پرچم آن بگنجانیم. چون نه جامعه‌ای را داریم که مطلقاً خالی از این شاخصه‌ها باشد و نه جامعه‌ای که به حداکثر پتانسیل این شاخصه‌ها رسیده باشد. از همین‌رو، اگر تعریف بالا را قبول کنیم، پس این جامعه به فیلسوف هم نیاز دارد چون بناست، دست‌کم بخش علوم تحلیلی را توسعه دهد، مگر نه؟

فلسفیدن راه نقر و نقار هستی‌ست 

فلسفه پیش از هر چیزی افکندنِ راهی برای اندیشیدن است، و در وهلهٔ بعد، راهی برای به پرسش گرفتن همان «راه‌های ساخته‌شده» که مفاهیمی مانند اخلاق، تفکر، وجود، زمان، معنا و ارزش را در بر می‌گیرد. اما بنا نیست که انتظارمان از فلسفه ایفای نقش مستقیم در بازار کار و کشمکش‌های اقتصادی باشد، چون مگر نه این‌که فلسفه راه آدمی برای صورت‌بندی مفاهیم است تا بهتر زیست کنیم؟
اما مردم این‌گونه فکر نمی‌کنند. در اغلب کشورها رشته‌های مهندسی و پزشکی را در بوق و کرنا می‌کنند و رشته‌هایی نظیر فلسفه و علوم پایه را توسری می‌زنند و با بی‌اعتنایی و تحقیر آدم را حتّی از ورود به آن هم زده می‌کنند. چنان‌که انگار تکلیف رشته‌های علوم انسانی، علی‌الخصوص فلسفه، از پیش مشخص است، رشته‌ای برای بازنده‌ها. با این فرمان، نه بورسیه‌ها و حمایت‌های تحصیلی زیادی در کار است و نه دانشگاه‌ها که جدیداً به شکلی از بنگاه‌های علم‌فروشی تبدیل شده‌اند اعتنایی به آن دارند چون بر خلافِ رشته‌های فنی – مهندسی که با طرح‌اندازی پروژه‌ها عایدی مالی دارد، رشته‌های علوم پایه و علوم انسانی آن‌چنان که شاید و باید پول‌ساز نیستند. چنان‌که یک زمانی بود امثال مارک روبیو، سناتور آمریکایی در مقام پادفیلسوف‌ها جملات قصار می‌گفتند:

«ما به جوشکار، بیشتر از فیلسوف نیاز داریم.»

پادفیلسوف‌ها دردشان چیست و چه می‌گویند؟

یکی از بزرگترین نقدها که به ساحت فلسفه، این گفته است که مطالعات فلسفی به ظاهر، هیچ دستاورد عملی‌ای ندارند و در مقام طنز و مقایسه نقل است که «فلسفه چیزی شبیه به اژدهاکُشی‌ست و افراد در آن، فنون و روش‌های اژدهاکُشی را می‌آموزند که از قضا هیچ اژدهایی هم برای کشتن در کار نیست و تنها بازار کار این دانش‌آموختگانِ متوهم آموزاندنِ فنون اژدهاکشی به نسل های بعد است تا چرخه‌یِ وهم را ادامه دهند!
امّا مگر نه این‌که فیلسوفان بناست با بهره‌گیری از تعقل و منطق در پی یافتن حقیقت‌ باشند و مدام بپرسند و برای هر چیزی فلسفه‌ای بسازند؟ آن‌چنان‌که نزد آن‌ها حتّی خود فلسفه را هم باید به پرسش گرفت و فهمید که فلسفه‌یِ فلسفه چیست. پرسش! چرا فلسفه می‌خوانیم؟ نقل قولی منسوب به ارسطو می‌گوید:

«اگر باید فلسفید باید فلسفید، و اگر نباید فلسفید باز هم باید فلسفید.»

بر مبنای این استدلال، رد فلسفه به همین سادگی‌ها هم نیست. اگر بخواهیم استدلالی طرح‌اندازیم که نشان دهد فلسفه «بی‌معناست» و در اساس پرسش فلسفی وجود ندارد، باز هم باید با تفلسف فلسفه را رد کنیم.

نگاهی گذرا به ریشه‌های فلسفه

واژه‌یِ «فلسفه» ریشه در زبان یونان باستان و عبارت اسمی (philosophia (φιλοσοφία دارد. که خود آن ترکیبی‌ست از دو بخش (-phílos (φίλος، که به واژه‌یِ «ــ‌دوست» یا «شیفته» می‌توان برگردانش کرد، و(sophía (οφία را که می‌توان آن را «حکمت» یا «دانش» دانست. بنابراین، معمول‌ترین ترجمه philosophia، می‌شود همان «حکمت‌دوست»  یا شیفته‌یِ دانش» که می‌خواهم ترکیب «شیفته‌یِ حکمت» را پیشنهاد دهم.
خاستگاه فلسفه به معنای امروزی‌اش به قرن ۱۶ پیش از میلاد در یونان است، و از آن زمان تا کنون اهداف گوناگونی را برای آدم درکشیده‌ست. گاهی به حوزه‌های اجتماعی وارد شده و گاه به مفهوم چیستی انسان پرداخته و گاه به علیت و زمان و مکان و چیستی حیات. بنابراین با شاخه‌های متفاوتی از فلسفه مواجه خواهیم شد. مثلاً در شاخه‌ای از آن که به فلسفه‌یِ عملی معروف است، در پی آنیم که پاسخ درخوری برای مسائل و چالش‌های واقعی و ملموس بشری بیابیم و در پیچیدگی های زبانی غرق نشویم. کارل یونگ در سپتامبر سال ۱۹۴۲ در قالب یک سخنرانی در زوریخ گفته بود:

«من به سختی می‌توانم واقعیت پنهان‌شده درون افراد را بیرون بکشم. ما روانپزشکان و روان‌شناسان باید فیلسوف هم باشیم یا به عبارتی پزشک فلسفه باشیم. اگرچه ما آمادگی پذیرش چنین اظهارنظری را نداریم و میان ما و آنچه که در فلسفه دانشگاهی تدریس می شود شکاف آشکاری وجود دارد.»


بزرگترین مشکل فلسفه آکادمیک شاید همین گسلی باشد که میان مسائل واقعی بشری و دغدغه‌های دانشگاهی‌اش وجود دارد. بعضی‌ها معتقدند فلسفه‌یِ آکادمیک بدون طرح‌اندازیِ رویکرد عملی که فارغ و آزاد مسائل زندگی انسانی را تئوریزه بکند، راه به جایی نخواهد برد.
البته همیشه این نگاه تحقیرآمیز  به علوم انسانی و تعبیرِ اژدهاکشی یا لاطائلاتی که نیاز جامعه را صرفاً به جوشکار بله و فیلسوف نه تقلیل می‌دهد در کار نبوده؛ بیشتر این حرف‌ها برآمده از جامعه‌یِ مصرف زده و صنعتی‌شده‌یِ ماست که همه‌چیز را در سوداندوزی تعریف می‌کند و  تنها چیز با معنا انجام کار برای چنگ‌اندازی به سرمایه‌ست. چنان‌که همه مناسبات انسانی، مناقشات سیاسی حول همین محور می‌چرخد و بنابراین دیگر میلی برای سرمایه‌گذاری در «پژوهشی فلسفی درباره‌یِ ماهیت ساختار زبان و اندیشه» نمی‌ماند. آن زمان دیگر سرمایه‌گذار ترجیح می‌دهد، سرمایه‌یِ خود را در بازار بورس مصرف کند یا مثلاً حمایتش از ایده‌ای باشد که قفل اتوماتیک در خودرو را توسعه می‌دهد تا تبعاً بتواند از منافع اقتصادی زودبازده آن بهره‌مند شود.
و البته به ظاهر، رهبران سیاسی و اقتصادی به فلسفه هم بی‌اعتنا نیستند و برای تئوریزه کردن مفاهیم اقتصادی و اجتماعی در راستای منافع حزبی خود دست به دامان اندیشه‌های فلسفی می‌شوند. هلموت اشمیت، صدراعظم پیشین آلمان، برنامه اصلاحات سوسیال دموکراسی‌اش را در روش‌های نظری کارل پوپر فیلسوف پیدا کرده بود.

مفصل‌بندی بحث

 پادفیلسوف‌ها راه زیادی را برای اثبات حرف‌هاشان در پیش دارند. هم‌اکنون اغلب‌شان حتّی به استدلال نیز نرسیده‌اند. مگر نه این‌که کارل مارکس هنوز که هنوز است، پس از گذشت سال‌ها مبنای اندیشه‌ورزی بسیاری از کسانی بود که سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی را در کشورهای مختلف اجرا کرده و می‌کنند؟ از همین‌رو، فلسفه‌ورزی اژدهاکُشی نیست و به نقل از مارکس، دیگران گفته‌اند، فلسفه تفسیر جهان است، امّا من می‌گویم فلسفه تغییر جهان است. اگر اندیشه ورزی فلسفی، صرفاً آموزه‌های نظری و کلامی بود و هیچ کاربرد عملی نداشت، نمی‌توانست تاثیری روی سیاست‌های اقتصادی دولت‌ها و رفاه مردمان داشته باشد. چه بلوک شرق  باشد و چه غرب، آدمی بر اساس نگرش‌های فلسفی گوناگون، جهان را تفسیر کرده و تغییر می‌دهد!

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا