آغاز به کار سرویس انسانشناسی دانه؛ انسانشناسی به چه کاری میآید؟

انسانشناسی ترکیبی از دو موقعیت مشخص است: موقعیت زمانی – مکانی ما.
«انسانشناسی به چه کاری میآید» در واقع، طرح چنین پرسشی الزاماً در فضایی مشخص و در چارچوبی متعین امکانپذیر است. بنابراین باید از یکسو از مفاهیمی چون «انسانشناسی ما» و یا «انسانشناسی برای ما» سخن گفت و از سوی دیگر، و همگام با طرح مفاهیم پیشین، به طرحریزی ایدهی «ما» پرداخت. «انسانشناسی ما» که با مسألهی «شناخت» مرتبط میشود بدون شک نمیتواند جدای از سایر انسانشناسیها مطرح شود؛ بلکه باید در قالب جریانی «محلی – جهانی» (Glocalization) پی گرفته شود. در کنار آن، «انسانشناسی برای ما» رویکردی آسیبشناسانه و کاربردی دارد. در مواجهه با چنین طرحی از انسانشناسی، حضور ایدهی «ما» و تلاش برای تعریف آن اجتنابناپذیر است. در چنین تلاشی است که نخستین حضور رهیافت انسانشناختی شکل میگیرد.
در این یادداشت، که پیش از هرچیز برای آغاز به کار سرویس انسانشناسی نوشته میشود و در نتیجه معرف نگرهای است که از انسانشناسی دنبال میکنیم، به دنبال طرحوارهای از انسانشناسی هستیم که نه تنها ما را در شناخت یاری رساند، بلکه با نگاهی آسیبشناسانه رهیافتی دغدغهمند و متعهد داشته باشد. با این حال، انسانشناسی بسیار گسترده است و به ویژه در نگرش میانرشتهای، که در اینجا هم آن را دنبال خواهیم کرد، حوزههای بسیاری را در خود جای میدهد که نمیتوان و نباید به بهانهی کاربردی بودن آنها را نادیده انگاشت. به هر روی، در آغاز دو بحث را پیش میکشیم: یکی بحث آگاهی انسانشناختی و سهمی که انسانشناسی در ایجاد دنیای بهتری برای تفاوتهای انسانی دارد و دیگری بحث حول رویکرد میانرشتهای که انسانشناسی با تنوع و گستردگی خود یکی از منادیان آن است.
شکلگیری انسانشناسی در «خود و دیگری»
هستهی اولیهی انسانشناسی و آنچه در نهایت سبب شکلگیری آن به عنوان یک علم دانشگاهی شد، مباحث پیرامون دوگانه «خود و دیگری» بود. در راستای همین دوگانه بود که نظریههای یونیورسال، خاصنگر و نسبیگرا و در نهایت نظریههای مرکب از این دو که به پیوستگی امر خاص و امر عام توجه میکنند مطرح شدند. نظریههای یونیورسال، کلیت واحدی از امر انسانی را مطرح میکنند که کمتر به قیدهای زمانی و مکانی وابسته است. در برابر این دسته از نظریهها، نظریههای خاصنگر و نسبیگرا مطرح میشوند که امر انسانی و به ویژه فرهنگ را در چارچوب قیود زمانی – مکانی قابل شناسایی میدانند و از نسبیت فرهنگها و غیرقابل قیاس بودن آنها سخن به میان میآورند. نظریههای متأخر نیز هم به امر عام اعتبار میبخشند و هم به امر خاص و بیش از هرچیز فرهنگ را در رابطهی بین امر خاص و امر عام میسنجند.
انسانشناسی هماره با تمرکزی که بر دوگانهی خود و دیگری داشته است به روشنگری پیرامون آن پرداخته و خود را بر فراز آن قرار داده است. دوگانهی خود و دیگری، مکانیسمی «خودمحورانه» است برای تمایز برتریجویانه میان خود و دیگری. در واقع، این دوگانه از این جهت ساخته و برساخته میشود که به توجیه «خود» بپردازد. انسانشناسی جز در دورههای نخستین نوعی خودآگاهی نسبت به این دوگانه ایجاد کرده است؛ خودآگاهی نسبت به مکانیسمهای ایجاد چنین دوگانهای و روابط سلطهای که میتواند از قِبل آن شکل گیرد. در سایهی چنین خودآگاهیای، انسانگرایی و اخلاقمداری انسانشناسی سر برمیآورد. خودآگاه انسانشناختی، با نگاهی که هرچه بیشتر وسیعتر و عریضتر میشود (بهترین واژه در اینجا wide در عکاسی است) افراد و گروههای دیگری را هم در دیدرس خود قرار میدهد و از قِبل چنین چیزی، نه تنها اسیر مکانیسمهای خودمحورانه نمیشود که با درکی که از انسان حاصل میکند خود را بر فراز تمام مکانیسمها قرار میدهد. به هر روی، «دیگری» در انسانشناسی اعتبار خود را از دست میدهد. با این حال همچنان که مرزهای بین خود و دیگری کمرنگ میشوند؛ دیگرستیزی نیز نفی میشود.
جمعبندی
در نهایت باید به رهیافت میانرشتهای و نسبتی که میتواند با انسانشناسی داشته باشد اشاره کرد. انسانشناسی در مدل آمریکایی خود که مدلی پذیرفته شده است به چهار شاخهی اصلی تقسیم میشود: انسانشناسی زیستی، فرهنگی، زبانشناختی و تاریخی. ذیل این شاخهها نیز زیرشاخههای زیادی قرار میگیرند. وجود چنین ساختاری میدانی برای همکاریهای میانرشتهای ایجاد کرده است که نه تنها در خود انسانشناسی مطرح میشود بلکه در حوزههای خارج از انسانشناسی نیز مطرح میشود. در سرویس انسانشناسی نیز هدف ما حرکت در چنین بستری است.
«انسانشناسی به چه کاری میآید» سوالی است که باید انسانشناسی و ما را در یک منظومهی معین قرار دهد. منظومهای که در آن جایگاه انسانشناسی در نسبت با «ما» مشخص شود و جایگاه «ما» در نسبت با انسانشناسی. در چنین گفتگویی است که میتوان به کاربردی بودن انسانشناسی امید داشت.